در پی تشییع باشکوه و غیرتمندانه ی پیکر مطهر 270 شهید دوران دفاع مقدس با حضور پرشکوه و حماسی مردم تهران، حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی پیام تقدیر و سپاس صادر کردند.
صلوات خدا بر شهيدان مظلوم غواص که با حضور خود اين فروغ خاموش نشدني را مدد رساندند / سلام بر دستهاي بسته و پيکرهاي ستم
ديده شما که بار ديگر جان زندگان را سيراب کرديد
بسم الله الرحمن الرحيم
صلوات و سلام خدا بر شهيدان عزيز که مشعل توحيد را با ايثار خود بر فراز ميهن اسلامي برافروختند. و صلوات و تحيات خدا بر شهيدان مظلوم غواص که با ظهور و حضور خود اين فروغ خاموش نشدني را مدد رساندند و پرچم يادهاي عزيز و گرانبها و ذخيره هاي معنوي امت را با شکوهي هر چه تمام تر در کشور برافراشتند.
سلام بر دستهاي بسته و پيکرهاي ستم ديده شما و سلام بر ارواح طيبه و به رضوان الهي، بال گشوده ی شما. سلام بر شما که بار ديگر فضاي زندگي را معطّر و جان زندگان را سيراب کرديد. و سپاس بي پايان پروردگار حکيم و مهربان را که در لحظه هاي نياز اين ملّت خداجوي و خداباور، بشارتهاي ترديد ناپذير را بر دلهاي بيدار نازل مي فرمايد و غبارها را مي زدايد. و سلام بر شما ملّت بزرگ، وفادار، آگاه و مسئوليت پذير که خطاب لطيف الهي را به درستي مي شناسيد و مي نيوشيد و پاسخ مي گوييد. حضور پرمضمون امروز شما در تشييع اين دردانه هاي به ميهن بازگشته يکي از به يادماندني ترين حوادث انقلاب است. رحمت خدا بر شما.
و سپاس بي حد از خداي مالک دلها و سلام بي پايان بر حضرت بقيه الله روحي فداه که صاحب اين ثروت عظيم است.
والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته سيد علي خامنه اي 26 خرداد 1394
ماجرای پارتی بازی امام خامنه ای در زمان ریاست جمهوری
در یکی از روزها زمانی كه آیت الله خامنه ای، رییس جمهور وقت، از ساختمان ریاست جمهوری خارج می شد، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.
صدا از طرف محافظ ها بود که دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم.» رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: «حاج آقا شما وایسید، من می رم ببینم چه خبره» کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره. بچه ها می گن با التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم» رییس جمهور گفت: «بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست.»
جهت مشاهده ی باقی مطلب به ادامه ی مطلب رجوع کنید...